سال 1384
 سال آخر دبیرستان بودم و پسری بودم که بیشتر اوقاتم و تفریح میکردم و با دوستانم به شیطنت میپرداختم
یه روز از روزای تابستون بود که بخاطر ریختن چند تا آهنگ زنگ روی موبایل n620 سامسونگ شوهر عمه ام (از اون گوشیهای قدیمی که نور صفحه آبی رنگش و زنگهای پلی فونیکش تو اون زمان دل همه رو میبرد)  رفتم سراغ یه موبایل فروشی.
من:سلام میشه واسه من چند تا آهنگ زنگ ایرانی بریزه رو موبایلم
موبایل فروش: یه نگاه به موبایل میکنه و میگه نه نمیشه روی این گوشیها چیزی ریخت
من:جدی میگین
موبایل فروش: بله
از من اصرار و از اون انکار
من: میشه اجازه بدین خودم امتحان کنم
موبایل فروش: یعنی تو میگی میشه؟
من: فکر میکنم بشه 
خلاصه با کلی من و من کردن سیستمش رو به من سپرد، شاید خجالت کشید که روی من رو زمین بزاره. تو اون لحظهویهو ترسی دلم رو گرفت نکنه از پسش برنیام، خیلی بد میشه اگه نتونم، چی فکر میکنه؟!!! دیگه زمان پشیمانی نبود باید خودم رو محک میزدم. اولین باری بود که میخواستم این کار را انجام بدهم اصلا تجربه این کار را نداشتم البته اطلاعت کامپیوتری ام بد نبود ولی اینکه تخصصی بتونم روی موبایل کار کنم برام استرس زا بود. بالاخرهودلم رو به دریا زدم و رفتم و نشستم پشت سیستم. نمیدونم شاید ۱۰ دقیقه ای شد که کارم تموم شد موبایل فروش متعجب نگام میکرد و من داشتم آب میشدم، فکر میکردم کار زشتی کردم و خیلی پر رویی کردم که رفتم پشت گیشه مغازه ولی به هر سختی بود از مالک فروشگاه تشکری ساده کردم البته این نهایت تشکر من بود چون من بسیار کم رو و کم صحبت بودم اصلا میتونم بگم من پسری بودم که متفاوت بودم از هم سن و سالهای حودم و جز کم رویی من همه چیزم از سن و سالم بیشتر بود جز یه چیز دیگه که اونم کودک درونم بود که هنوز که هنوزه خیلی فعال و سرزنده و صد البته شیطون.
خلاصه اومدم این سمت پیشخون پیش همه مشتریان مغازه و خواستم که هزینه رو پرداخت کنم
من: خیلی لطف کردین ، چقدر تقدیم کنم؟
موبایل فروش: چیزی نمیشه
من: خواهش میکنم شما خیلی لطف دارین بگین چقدر تقدیم کنم؟
باز هم از من اصرار و از اون انکار. بالاخره ازش تشکر کردم و خداحافظی کردم و رفتم به سمت در مغازه که یهو 
موبایل فروش : میتونم ازتوبخوام خودتو معرفیدکنی؟
من: من ؟!!!!!!
موبایل فروش بله شما، تو فامیلت چیه؟
من : رضاپور
موبایل فروش: میتونی بیای پیش من و با من کار کنی؟
من : من؟!!!!!!
آره تو
ولی من محصلم
سال چندمی؟
پیش دانشگاهی میخونم و امسال کنکور دارم
موبایلرفروش: ولی اگه بیای نصف درامد مال خودت
من: وسوسه
بابات چکاره ست؟
من با شرم و رودروایسی : شهردار
تو پسر شهرداری؟ پسر آقای رضاپور (پدرم شخصی با شخصیت و مودبه و تو شهر کوچک ما کاملا سرشناسه و یک جذبه مخصوص داره که در عین مهربانی آدم با جذبه ای هستش. بارها و بارها از این و اون در مورد این خاصیتش  می شنوم حتی گاهی هم سن وسالهای بابام هم بهم میگفتن وقتی بابات میاد ما نمیتونیم جلوی اون حرف بزنیم  یه جورایی ناخواسته احترام زیادی براش قائل هستیم. 
پدرم شیک پوش و مرتب هستش و امکان نداره شما اونو بدون لباس اتو کشیده جایی ببینی که البته من هیچوقت نتونستم تا این حد مرتب باشم.)
اگه تو راضی هستی من سعی میکنم پدرت را راضی کنم و اجازه ات رو بگیرم.
من : ولیییی
ولی نداره دیگه برو خونه و بابات صحبت کن بگو آقای ناصری بهم پیشنهاد شراکت داده، خودم هم صبح میرم پیشش و باهاش حرف میزنم و اجاره کار کردنت رو ازش میگیرم.
من که هم شوکه بودم و هم ذوق زده بابت احتمال شاغل شدن و درامد داشتن قبل ازددانشگاه، با این حس قشنگ خداحافظی کردم و رفتم به سمت خونه .
خلاصه بگم ، از دو روز بعد با موافقت پدرم شروع به کار کردم شغلی که اونقدر توی اون پیشرفت داشتم که تو دو ماه اول سهمه درامدی که نصیب من میشد بیشتر از حقوق پدرم شد.


چند ماه مونده به کنکور بود و من همینطور کا تحصیل میردم به کارم هم مشغول بودم . این روا دیگه مدرسه ما کلاسهای آمادگی کنکور و مشاوره هم میذاشت و در کنارش کلاسهای کنکوری هم با همکاری اداره آموزش و پرورش شهرستان برگزار میشد که اساتیدش پروازی بودن و از تهران برای تدریس به شهروما میومدن و بخاطر هزینه بالای این کلاسهادبرای اداره آموزش و پروش، کلاسها بصورت گروهای چندین نفره برگزار میشد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مورفین فضاسازان امین وارثان زمین study in turkey آموزش ایلوستریتور فرادرس ترفند های کامپیوتر و وب Anita دانلود مقاله گود راج .